فرصت دهید گریه کند بىصدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهى اگر کنید
دربر گرفته مویهکنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زانگونه اشکها که مرا هست با فرات
حالى به داغ تازه خود گریه مىکنى
تا مىرسى به مرقد عباس، یا فرات
از بسکه تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار مىکشم
آن یوسفم که ناز خریدار مىکشم
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهى اگر کنید
دربر گرفته مویهکنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زانگونه اشکها که مرا هست با فرات
حالى به داغ تازه خود گریه مىکنى
تا مىرسى به مرقد عباس، یا فرات
از بسکه تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار مىکشم
آن یوسفم که ناز خریدار مىکشم
تاریخ : دوشنبه 91/8/29 | 6:47 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()